جنایت وحشتناک تاوان یک عشق شکست خورده
گروه ناجا - از احساسات دروغ و نگاه فریبنده اش عذاب می کشیدم؛ ناگهان یك لحظه دستم را دور گردنش انداخته و فشار دادم، صورتش سیاه شده بود،، نمی توانست كاری انجام دهد؛ وقتی به خودم آمدم فهمیدم مونا را کشتم .
دیروز در کیوسک روزنامه فروشی تیتر " انتقام عشقی پسر جوان با سوزاندن جسد نیمه جان دختر" مکثی برای عابران ایجاد می کرد ولیکن آیا ......... ؛
دوستی های گمنام اینترنتی و روابط مخفیانه و دروغین دختران و پسران جوان در اینترنت .
خبر را خط به خط خواندم :
هفته پیش مرد میانسالی ضمن مراجعه به دادسرای تهران ، با طرح شكایتی گفت: «دختر 15سالهام به نام مونا برای رفتن به مدرسه از خانه خارج شده و یک هفته است از او خبری نداریم ......از طریق دوستان مونا باخبر شدیم او از خانه فرار كرده است.»
تحقیقات توسط ماموران صورت گرفت ؛ در این راستا از طریق مرکز فوریت های پلیسی 110 ، گزارشی مبنی بر کشف جسد سوخته دختر جوانی کنار رودخانه جاجرود اعلام شد .
هویت مقتول به نام " مونا " از روی کارت شناسایی اش بدست آمد و شماره تلفن مشکوکی در کیف دختر جوان پیدا شد که توجه ماموران را به خود جلب کرد .
در بررسی به عمل آمده مشخص شد شماره تلفن مذکور مربوط به یکی از همسایگان مقتول بوده که پسری 25 ساله ، دارد .
ماموران با بدست آمدن سرنخ هایی در خصوص کشف راز این قتل ضمن کسب مجوز قضایی متهم را به کلانتری احضار کردند .
پسر جوان در ابتدا با دیدن پلیس بسیار ترسیده بود و قصد داشت خود را بیگناه نشان دهد ؛ ولیکن با دیدن ادله موجود و شماره تلفن و اسمس های خود که به مونا داده بود لب به اعتراف گشود و گفت : چند ماه پیش با مونا از طریق «چت» آشنا شدم.
او هر روز اسمس های عاشقانه مبنی بر امید به یک زندگی مشترک خالی از نفرت و کینه به من می داد .
هنوز کلامش جلوی چشمان می رقصد که می گفت : " تو مرد مورد علاقه منی ، تنها به تو میاندیشدم و برای رضایت و خوشبختیت تلاش میکنم .
هر دوی ما در این رابطه از تمام خواسته هایمان بی پرده سخن به میان میآوردیم ؛همه چیز را عاشقانه مینگریستیم و از کمی ها و کاستی ها به راحتی میگذشتیم چون باور داشتیم که باید این زندگی رویایی را شیرین نگه داریم و برای شیرین بودن آن باید عیب ها را كنار بگذاریم .
پسر جوان با صدایی بغض آلود در حالیکه دو دستش را در هم گره زده بود؛ ادامه داد : پس از حدود یك ماه از این رابطه، متوجه شدم دختری که تمام زندگیم را می خواستم با او قسمت کنم یک دختر فراری است و چت های خود را نیز از یک کافی نت با من انجام می داده و به دروغ عنوان می کرده که از یک خانواده متمول بوده و از خانه خودشان در نیاوران با من ارتباط اینترنتی داشته است .
خوشبختی من خیلی زود رنگ بدبختی به خود گرفت ؛ بعد از گذشت چند ماه دوستانم عنوان می کردند که مونا با آنها نیز دوست است و به آنها هم ابراز علاقه می کند .
می خواستم واقعیت را از زبان خودش بشنوم ولیکن او دروغ پشت دروغ می گفت و بعدها فهمیدم تنها من دوست مونا نیستم بلکه او ....
پسر جوان که دست و پایش می لرزید، ادامه داد : می خواستم تقاص عشق شکست خورده ام را از او بگیرم ؛ یک روز به او گفتم ویلای دوستم در جاجرود خالی است اگر می خواهد ناهار را باهم آنجا بخوریم او بدون برو برگرد انگار منتظر باشد پیشنهاد من را پذیرفت . ....
روز حادثه :
مونا در ساعت مقرر در مکان قرار مان حاضر شد .... وقتی من را دید بسیار عاشقانه نگاهش را در نگاهم گره زد و به من ابراز علاقه کرد ....با هم به درون آلاچیق رفتیم .
از احساسات دروغ و نگاه فریبنده اش عذاب می کشیدم؛ ناگهان یك لحظه دستم را دور گردنش انداخته و فشار دادم، صورت مونا سیاه شده بود اما نمی توانست كاری انجام دهد؛ چشمانش در حالیکه از حدقه بیرون زده بود یک لحظه بسته شد وقتی به خودم آمدم فهمیدم مونا را کشتم .
از ترسم تصمیم گرفتم پیکر بی جان او را بسوزانم تا هویتش معلوم نشود؛ بعد جسد سوخته او را کنار پلی در جاجرود انداختم .
راستی ازدست نوشته های مونا مشخص شد که خود او نیز قربانی یک عشق دروغین بوده است
از روزی که به دنیا آمدم صدای دعواهای پدر و مادرم در گوشم نجوا می کردند.
در دریای تلخی، کینه و درگیری بزرگ شدم. مادرم اصلا اهمیتی به نمی داد. دیگر از این وضعیت خسته شدم ؛ حسرت دست های با محبت مادرم را می کشیدم. اما افسوس که مادرم زندگی مان را به بخاطر اعتیادش تباه کرده بود .
نمی توانم خیانت های پدرم و اعتیاد مادرم را دیگر تحمل کنم. از آخرش می ترسم.....
شاید پدرو مادرم وقتی این نامه را بخوانند از این جمله من خنده شان بگیرد دلم برای مادرم تنگ شده ولی می خواهم با فرار خود از شکنجه گاه خانه که 15 سال در آن حبس بودم ، رها شوم شاید پدرو مادرم هم بفهمند که ....
حکایت تلخی بود ، اما قربانی در این حادثه مقتول است یا قاتل ...... شاید هم پدر و مادر مونا که زندگی جهنمی را برای دختر بیچاره رقم زده بودند و او باید ناخواسته در آتش این روزگار که هر روز چهره ای از بدبختی را برای او با لباسی فریبنده به نمایش می گذاشت ، می سوخت ....
تهیه و تنظیم : خاكپور كارشناس اجتماعی پلیس فتا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 15,نوامبر,2024